شعر طنز(امون از ذات زنا و حقه هاي دخترا)
شعر طنز(امون از ذات زنا و حقه هاي دخترا)
یه پسر بچه هیجده ساله توي کوچه ها
با خودش پرسه میزد ، هوار میزد که: اي خدا!
این چه قانونیه که براي ما شده بلا
که تو تنها باشی و یکی باشه وبال ما
پر شده واژه زن توي کتاب و دفترا
امون از ذات زنا و حقه هاي دخترا
صد دفعه شنفتم اینو که: بابا زن نگیري!!
که اگه زن بگیري تا آخر عمر اسیري!
اگه گوش ندي، ذلیلِ زنی تا دم پیري
اینقده میزنی سگدو تا بیفتی بمیري
اما افسوس که نَرَفت نصیحتا تو گوش ما
امون از ذات زنا و حقه هاي دخترا
یکیشون عشوه میاد فِک میکنه ملوس میشه
موهاشو پف میده و عین دم خروس میشه
وقت خواستگاري چایی نمیاره، لوس میشه
با وجود این اداها آخرش عروس میشه
این چه رسمیه که بایستی خر بشیم ما پسرا؟
امون از ذات زنا و حقه هاي دخترا
وقتی که میري سراغ اون، تازه اولشه
اول بازي و چونه زدن و کَل کَلشه
دیگه خونه ، کیف دستی – ماشینم ، صندلشه
صحبت از سکه به وزن همه هیکلشه
جشن و رفتن سفرِ خارج و اخذ شیر بها
امون از ذات زنا و حقه هاي دخترا

ادامه مطلب